محل تبلیغات شما
اشک یتیم» روزی گذشت پادشهی از گذرگهی فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست پرسید زان میانه یکی کودک یتیم کاین تابناک چیست که بر تاج پادشا ست آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست پیدا ست آن‌قدر که متاعی گرانبها ست نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت این اشک دیدهٔ من و خون دل شما ست ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است این گرگ سال‌ها ست که با گله آشنا ست آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است آن پادشا که مال رعیت خورد گدا ست بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن تا بنگری که روشنی

در خود بطلب هرآن‌چه خواهی که تویی

مثل خون در رگ‌های من

این گرگ سال‌ها ست که با گله آشنا ست...

ست ,گرگ ,پادشا ,چیست ,سال‌ها ,آشنا ,ست که ,سال‌ها ست ,گرگ سال‌ها ,این گرگ ,با گله

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها